پاییز :: crazy
Menu

ssssssssssssss

follow box
دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۱۴ شهریور ۰۱، ۱۱:۵۹ - 𝖓𝖎𝖑𝖎 🖤~
    خخخ XD
نویسندگان

 

 

 

34pic 30mb

 

 

به آنان که پاییز را دوست ندارند بگویید                  

                   پاییز همان بهار است که عاشق شده...

 

 


وقت خریدن لباس های پاییزی دقت کنید :

لباس هایی با جیبهای بزرگ به اندازه ی دو دست !

شاید همین پاییز عاشق شُدید . . .

 

 

 

پاییز را می پسندم که معافم می کند از پنهان کردن دردی که در
صدایم می پیچد و اشکی که در نگاهم می چرخد،
آخر همه گمان می کنند که سرماخورده ام

 

برگ پاییزی راهی ندارد جز سقوط.....
وقتی می داند درخت عشق برگ تازه ای در دل دارد.....!

 

 


 


میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی

فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم . . .

مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد

روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . .

 

 

پاییز مرا عاشق می کند ، باران عاشق تر !!!
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ؟؟؟

 

 

 

 

 

 برگ های پاییزی

سرشار از شعور ِ درخت اند

و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند

آرام قدم بگذار ….

بر چهره ی تکیده ی آن ها

این برگها حُرمت دارند..

درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است

 

 

 

 

 

و این پاییز تمام کت هایم جیب های بزرگ دارند …
دستم تنهایی یخ می کند!
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…

 

 

نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
ونه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد
پـائیز مــهری داشـت کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشست . . .

 

ﻧـﺸـــﺎﻧﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧـﻮﺍﺳـــﺘـﯽ ؟

ﻫــﻤـﺎﻥ ﻣـﺤـﻠــﻪ ﯼ ﻗـﺪﯾـﻤﯽ ﭘـﺎﺋـﯿـﺰ !

ﻣـﻨﺘـﻈﺮﻡ ﻫـــﻨـﻮﺯ ...

ﺍﻣﺎ ﺯﺭﺩ

ﺍﻣﺎ ﺧﺸــڪـ

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﯾـﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﺗــﻮ ﺭﺍ

ﺯﯾـﺮ ﭘـﺎ ڪﻪ ﻣﯽ ﻣـــﺎﻧـﻢ ...

 


پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…


برای من فصل سردی دلهاست…


فصل باریدن اشکها…


فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…


فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…


اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…

 


گـــوش کــن !

صـــدای نـفـسـهـای پــایـیــز ، ایــن زیـبـاتـریـن فـصـل خــدا مـی آیــد . . .

نـگــرانـیـهـایــت را از بــرگ هــای درخـتـان آویــزان کـن ؛

چــنـد روز دیـگــر مـی ریــزنـد . . .

حــواســت کـجــاســت ؟!

یـک تــابـسـتـان دیـگــر هـم گــذشـت و هـیـچ مـعـجـزه ای نـشـد . . .

حــالا بـایــد دوبـاره بـه آمــدن پـایــیـز دل خــوش کـنـیـم . . .

پــایـیـزی خـوش رنـگ کـه زرد و نــارنـجــی نـبـاشــد ،

پــایـیـزی کـه دلــت نـگـیـرد و غـروبـش غـــم نـداشـتـه بـاشـد . . .

و در کــوچـه پــس کــوچــه هـایـش بـغـض نـبـاشـد . . .

پــایـیــزی کـه ،

مــهــر و آبـان و آذرش تــو را یـاد هـیـچ خــاطـره ی خـیـسی نـیـانـدازد

و دل کـنـدنـش آسـان تــر بـاشــد از دلـبـسـتـنـش . . .

یـک پــایـیــز دوســت داشـتـنـی کـه شــایــد مـــال مــن و تــو بـاشــد ،

مـیـمـانـیـم بـه امـیــد پـایـیــزی کـه نــه از فــاصـلـه خــبــری بــاشــد ،

نـه از درد ، نـه از زخــم ، نـه از جـنـگ و نـه از فـقـر . . .

 

 


آدم های دیار من

پاییز را دوست دارند

پاییز ......

زمستانی است که تب کرده ....

تابستانی است که لرزه کرده ....

بغضی است که رسوب کرده ....

حرفی است که سکوت کرده ....

من .....

سکوت رسوب کرده

در تب و لرزه پاییز را می پرستم

پاییز .....

عروس تمام فصل های زندگی است

یادم باشد ... پاییز که رسید ..... له نکنم

برگهایی که روزی هزاران بار

نفس ارزانی ام می کردند

 

 


پاییز مث یه مُسکّن میمونه !
مث یه آرام بخش...
یا شاید یه چیز دیگه !!!
اصن پاییز که میشه همه چی یه جورایی میشه
آروم... ملایم... ولرم...
همه چی...
از سر دردات گرفته تا دردسرات...
از بی عشقی هات گرفته تا عاشقی هات
پاییز که میشه میشینی تابستونتو مرور میکنی
و میبینی دیگه زیاد از اون بپر بپر ها و شیطنت ها خبری نیست
پاییز که میشه باید عاشق باشی... عاشق که نباشی کار هر روزت میشه باریدن...
اصن میدونی چیه ؟ پاییز که میشه باید دست کسی که دوسش داریُ بگیری
و باهاش آروم قدم بزنی... رو برگ ها... تو پیاده رو... لب دریا...
آخه هر چقدر که عشقای بهاری شور و هیجان دارن عشقای پاییزی رُمانتیکن، عشقن، پاکن
مث قدم زدن رو ابرا
اینجوریه که تو تابستون میخوری میخوری میخوری....یهو تو پاییز بیدار میشی میبینی الکُلت پریده... 

آره... پاییز ینی بـــامدادِ خُمــــــــــار

 

 

تو که نیامده . . . میروی !
تو که میروی . . . نیامده !
کمی صبر گن
بگذار خوب شوم
آنوقت میتوانم
تابستانی که گذشت
"پائیزی که نیستی"
زمستانی که سرما زد
همه و همه را برایت تعریف کنم . . .
بگذار آجرهای خیال را از زمین بردارم
تا خوابهایم خوب شوند
زخمهایم شعر شوند
و من آرام چشمانم را باز کنم . . .
راستی شاعر نوشته های من
من را یادت میاید ؟
یادت من را میخواهد ؟
دروغ بگو . . .
"چشمانت از این فاصله پیدا نیست"

 

 


پاییـــــــز را دوســــــــــــــت دارم پاییـــز آغاز تمام عاشقانه هایم بودآغاز بارانی ترین قـــدم زدن هایــــــــم آغــــــــــاز گرمای دستانــــــــــــــــــت!!!دستــــانی که آن روزها مال مـــــــن نبــــود دیگــــــــــــــــــــــــــه هم نیســـــــــــــــــت...پاییــــــز بود که سبز شــــــــدم، شکفـــــــــــم!!!پاییـــــز بود آن روزها که بیقــــــــــرارت بـــــــــــــــودم مثـــــــــل حـــالا کـــــــــه دل تـنگـــــــــــت هستـــــــــم پاییـــــــز بود میدانستـم می آیی و برایم آواز میشویحالا هـــــــــــــــــــم پاییـــــــــــــــــــز اســـــــــــت و ایـــــــــن بـــــــــــار میدانم کـــــــه نمی آیی!!!چه فرقی دارد حالا هم برایم شعر شــــدی!!! پاییــــــــــــــــــــز را دوســـــــــــــــــت دارم که همراهم بود در کنار تمام سبز شدنها تمــــــــــــــام زرد شــــــــدن هایـــــم پایـیـــــــــــــــــــــز اســــــــــــــــــت میــــــــــــــدانم دیگــــر نمی آیی میـــــــــــــــــدانــــــــــــــــم!!!

 

عاشقی هم مثل طبیعت پوست میندازه و تازه تر میشه حالا پاییز است فصل خش خش سخاوتمندانه برگها که زیر پا فرشی از تواضع پهن می کند من با تو"... تازه تر میشوم وعاشقی را از سر می گیرم وتواضع را مثل خش خش برگها تمرین می کنم تا زمانی که همچون یک گل سر از خاک براورم و ان را با همه وجودم تقدیم تو"...کنم عشق هم یعنی همینکه پاییزی پر از طراوت و تازگی در کنار تو"...به امید تازه تر شدن داشته باشیم مثل همیشه هوایم را داشته باش

 

 

 

 

جــایی در کوچــه های ِ بُـن بسـت ِ تـابستــان
در شبــی به روشنـــــــایی ِ " قـــَدر "
دل را زمیــــــن گذاشتـــم و
رفتــــــــــــــــــــــم ...
و اینک ...
جــایی در پاییـــز
کنـار ِ خـش خـش ِ بـــرگ های ِ زرد و نارنجـــی
رو به افـــق ِ دلتنگــــی
دســت ِ تنهــــایی ام را گرفتـــه ام
و به ازدحــــام ِ خیـابــان های ِ پاییـــزی می بــرم
امـــا ..
پاهــایم را تــــــــــــــوان ِ رفتـــن نیســتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خستــــــــه ام
ســـــــــردم
بــی حســــــــــــم
لحظـــه هـایم
نُــت های ِ دلتنگـــی را بـر تــار ِ دلـــــــم می نــوازد
و در دلــم موسیقـــی ِ تنهـایی
همچــون پیچکــــی بِـر دل ِ دیــــوارها می پیچــــــــد
و مــن ...
همچــون بــرگ های ِ خشــک و بــی روح پاییـــزی
با هـــر نـــــوایَ ش به اجبــــــــــار
می رقصــــــــــــــــــم
می چرخـــــــــــــم
غلـــت می خــــــورم
و جــایی
میــان همیــن پاییــز طلایـــی
لا بـه لای ِ همیــن بـــرگ های زرد و نارنجـــی
به زمیـــن می خــورم
تـــار ِ دل دیگــر نمـی نــوازد
موسیقـــی دیگــر شنیـــده نمی شــود
و مــن چه پَـــر و بــال شکستــه
همچــون دلـــــــم
بَــر زمیـــن افتــــــــــاده ام
زمینـی که سهمــش بـرای مـــــن و قلــب ِ شکستـــه ام
یکـــــــــــ بـــاران دلتنگــی
و یکـــــــ ابــر پُــر از تنهــایی ست
دلـــم ...
آسمـــان می خواهــد
از همــان آسمـــان ها که
دیـــوار به دیـــوار خانـــه ی خـــــــــداست
از همــان آسمــان ها که
پهلــو به پهلـــوی ِ
کلبــــــــــــــــــــــــــه ی فرشتـــــه هاست
از همــان آسمــان ها که
نه زمیـــن دارد و نه آدم هــایی که دلــــــــت را بیـــازارند
آسمانی که
ابــر و بـــاران َش بـرای شستــن غــــم های ِ مــن باشد
آسمــانی که پاییـــزش دلتنگـــــم نکنـد

 

 

 

همان عصر پاییزی تا نگاهت کردم,

دانستم تا آخرین روز زندگی ام ,چشم در چشم تو خواهم داشت....

همانطور که دانستم هیچوقت,هیچوقت دست به دست من نخواهی سپرد

از آنروز بازی ما شروع شد !

بازی سکوت,بازی نگاه,بازی نگاه تو,بازی اشک من....

زمینی که رویش راه میرفتی را میپرستیدم و میدانستی!

همه میدانستند....

و تو چه ساده هم بازیم شدی!

چه ساده پرو بال دادی به رویاهای من

روزها گذشت....

به پایان قصه میرسیدیم کم کم

و تو چه ساده فراموشم کردی

و هیچ نمیدانی که من,چنان دوستت داشته ام بعد از تو

همه ی دوست داشتن هایم بدلی اند...

 

 

 

  

نباید گذشت از لحظه های با تو بودن

و در پاییز عشقمان

نامی از دوست داشتن باقی نماند

چقدر زود گذر بود قصه ی من و تو

و در ان روز که دست بی رحم تقدیر

درو کرد گندمزار دلهایمان را

و تهی شد همه جا از عطرگل عشق

و در کوچ پرنده های غمگین

و در آن کویر آرزو

شاعری دل شکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها

شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه ی دوست داشتن ها
قطره اشکی به یاد همه ی خاطره هایمان باش

 

 

 

امشب تمام عظمت هستی در برابر عشق تعظیم می کند
زیرا می خواهد اولین برگی که از بلندی افتاد را نظاره کند . . .

 


پــاییــز مبـارک

 

 
 
                   
 

 

 

 

(Music :Sirvan Khosravi (Baroone paeezi

 

 

 
  • ⛩ سنپای

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
crazy

Design By Afshin